شاهد تسخير كميته مشترك(1)


 





 

درآمد
 

دبير سرويس عكس اطلاعات، اين اقبال را داشته است كه در برخي از عرصه هاي تاريخي انقلاب كه ديگران حضور نداشتند و يا به دلايلي نتوانستند ازتمام لحظات مهم عكس بگيرند، از جمله روز سيزده آبان، راهپيمائي تاريخي تاسوعا عاشورا، ورود حضرت امام و نيز تسخير كميته مشترك ضد خرابكاري ! توسط مردم،حضور چشمگير داشته باشد. او عكسها و خاطرات بي بديلش را سخاوتمندانه در اختيار ما نهاد، با اين اميد كه گوشه هاي پنهاني از روزهاي شكوهمند انقلاب را فرا روي مخاطب خويش نهد، هدفي كه پيوسته در پي تحقيق آن بوده و بارها براي ثبت آن، جان خود را در معرض خطرات جدي قرار داده است. اميد آنكه خدمات بسيار ارزنده وي و يارانش در ثبت تاريخ معاصر ايران به درستي شناخته و ارج نهاده شود و آثار تكرار ناشدني آنان به شكلي شايسته در اختيار پژوهندگان قرار گيرند.

كمي از خودتان، شروع عكاسي به صورت حرفه اي و نكاتي از اين قبيل صحبت كنيد.
 

متولد سال 1326 در شهرستان اراك هستم. عكاسي را از اوان كودكي به دليل ارتباط پدرم با يك دوست عكاس شروع كردم و از طريق او با عكس و عكاسي آشنا شدم و ضمن تحصيل، كار عكاسي هم مي كردم. در سيزده سالگي، اولين عكس خبري را از اتفاقي كه در شهر اراك افتاده بود و پسري، دختري را با گلوله كشت، براي روزنامه گرفتم و اين مشوق من شد.

آن زمان براي روزنامه كار مي كرديد؟
 

خير، درس مي خواندم و پيش پسر عمويم عكاسي كار مي كردم. اين اتفاق درست جلوي مغازه پسر عموم در خيابان حصار اراك افتاد و آن كسي هم كه گلوله را شليك كرد، از دوستان و همسن و سالهاي خودم بود. عاشق دختري بود و ظاهرا جوابي به او نداده بودند و او با تفنگ شكاري پدرش، اين دختر را كه در ساعت چهار بعد از ظهر از مدرسه مي آمد، نشانه گرفت. دقيقا جلوي مغازه عكاسي كه من بعد از ظهر ها آنجا كار مي كردم، اين دختر افتاد و مرد. خبرنگاري كه در اراك بود و براي روزنامه ها كار مي كرد و اسمش آقاي ملكي نژاد بود، نمي دانم زنده است يا نه و يادش به خير، از من خواست كه از اين حادثه عكس بگيرم. بعد هم رفتم از آن پسر عكس بگيرم، چون او هم بعد از اين عمل خواست شست پايش را روي ماشه بگذارد و خودش را بكشد، ولي چون قد تفنگ شكاري بلند تر از قد خودش بود، گلوله از بغل گوشش رد شد. اين عكس را من گرفتم و دادم به آقاي ملكي نژاد كه بفرستد تهران و چاپ شد و روزنامه اش آمد اراك.

كجا چاپ شد؟
 

نمي دانم كيهان بود يا اطلاعات. دقيقا يادم نيست.چون دو تا روزنامه بيشتر نداشتيم، ولي فكر مي كنم اطلاعات بود. خيلي خوشحال شدم كه كاري را كه انجام داده بودم، مي ديدم. بعد از مدتي كه گذشت، در حدود سالهاي چهل و پنج و شش بود كه اراك را ترك كردم و به تهران آمدم، چون پدرم فوت كرده بود و تعداد افراد خانواده زياد بود و ما از نظر مالي، مقداري در مضيقه بوديم و من تنها فرزند خانواده بودم و مسئوليت اداره خانواده با من بود. آمدم تهران و در يك عكاسي در خيابان لاله زار تهران مشغول به كار شدم. دقيقا مي شود گفت كه من دوره تكميلي پرتره را در اين عكاسي كامل كردم.

چه شد كه به مطبوعات رفتيد؟
 

بعد از اتمام دوره سربازي در سال پنجاه، توسط يكي از دوستانم، آقاي مهدي اخوان كه براي تهران ژورنال كار مي كرد و خبرنگار آنجا بود، رفتم روزنامه اطلاعات و ايشان مرا به هيئت تحريريه آنجا كه سر دبيرش آقاي حاج سيد جوادي بود، معرفي كرد. آن زمان جوان و علاقمند به اين كار بودم و با كارهايي كه براي روزنامه انجام دادم،علاقمند شدند كه برايشان كار كنم و خوشبختانه از همان سال، كار در سرويس علمي روزنامه اطلاعات را شروع كردم.

اولين عكسي را كه از انقلاب گرفتيد، به ياد داريد؟
 

من در اواخر سال پنجاه و شش و اوايل سال پنجاه و هفت، مخصوصا در شبها كه در چهارمردان قم تظاهرات مي شد، عكاسي مي كردم، ولي عكس كه گرفتم و در روزنامه هاي خارجي هم چاپ شد،عكس راهپيمائي ميدان آزادي بود.

در روز تاسوعا ؟
 

خير، راهپيمايي خيلي عظيمي بود كه نزديك به وقايع انقلاب هم شد و من يك عكس پانوراما گرفتم كه دقيقا يك جمعيت ميليوني را نشان مي داد. اين عكس از طريق روزنامه تهران جورنال و تهران دو ژورنال و روزنامه اطلاعات به جهان مخابره شد و اولين عكس رسمي هواپيمايي ايرانيها با تجمع زياد.

در كنار برج آزادي ؟
 

عكسي بود كه در آن، جمعيت تمام ميدان آزادي را پر كرده بود.

هماني نيست كه صفحه اول اطلاعات هم چاپ شد؟
 

همان است. هم صفحه اول اطلاعات چاپ شد و هم روزنامه هاي تهران جورنال و تهران دوژورنال اين را به جهان مخابره كردند. اين اولين عكس مستند از راهپيماييها و درگيري هايي كه بودند، عكاسي كرديم. از ماجراي درگيري سيزده آبان جلوي دانشگاه هم عكس گرفتم.

از خاطرات آن روز مي گوئيد؟
 

من چون خانه ام اول خيابان ابوريحان از طرف انقلاب بود، شده بود پاتوق بچه هائي كه از دست مامورها فرار مي كردند. هم از نظر كاري برايم خوب بود و هم از نظر عرق انقلابي كه همه با هم كمك مي كردند.در آن اعتصاب شصت و دو روزه مطبوعات، من ديدم كه اين روزنامه به هر حال باز خواهد شد و اين اتفاقات هم براي ما عكاسها كه تشنه عكاسي بوديم، بهترين موقعيت بود، براي همين همگي، پيگير به كارمان ادامه داديم. تظاهراتها زد و خوردها را شركت و عكاسي مي كرديم. آن روز هم يكي از آن روزها بود و من چون هميشه حول و حوش آنجا بودم، يادم هست كه آتش نشاني آمد و مامورين آمدند و بچه ها از داخل دانشگاه داشتند در را مي كندند و با تير و كمان به طرف ما سنگ مي انداختند، چون من هم طرف مامورها بودم.

دچار مشكلي هم شديد؟
 

بله در جريان انقلاب بارها پيش آمد كه ما را به عنوان ساواكي گرفتند و زدند.

بيشتر در قالب خاطرات بفرمائيد.
 

اين را ديگر شما با قلم شيواي خودتان درست كنيد، چون ما با اين فشارهايي كه به ما آمده و با بالارفتن سن، حافظه مان دارد ضعيف مي شود.

شما دقيق و خوب تعريف مي كنيد.
 

شايد هم اين آخرين مصاحبه من باشد. هيچ نمي شود حسابش را كرد. شايد هم رفتيم....

انشاءالله كه با همين نشاط و روحيه خوب سالهاي سال زنده مي مانيد.
 

ممنونم. روزي كه نيروهاي نظامي در كاميونهايشان نشسته بودند و عكس امام را زده بودند، با توجه به اينكه آنها به نيروهاي انقلابي پيوسته بودند، من با خيال راحت مشغول عكاسي بودم. بعضيها شيطنت مي كردند.يكمرتبه يكي گفت، «اين ساواكي است» وقتي اين را گفت، ديگر كسي توجه نكرد كه اين راست مي گويد يا دروغ مي گويد. گفتم، «بياييد جلو كارت مرا ببينيد.» ما كارت به سينه نمي زديم، مي گذاشتيم جيبمان.خلاصه يك كتك حسابي خوردم و داد زدم كه،«والله بالله ! عكاس روزنامه هستم. اين كارتم.» به زور كارتم را به آنها نشان دادم. با اين همه، فيلم مرا از دوربين بيرون آوردند و به من ندادند. اين اتفاقات مي افتاد و طبيعي هم بود، چون خيليها مي خواستند چهره شان شناخته نشود، حالا به هر دليل كه بود وما اين اتفاقات را جزو حرفه خودمان حساب مي كرديم.

آيا از كساني كه شاه به شكل صوري به زندان مي انداخت، عكس گرفتيد؟
 

يادم هست كه هويدا و نصيري و نيك پي بودند. من عكسشان را نينداختم. فكر مي كنم مرحوم كاشيان عكسشان را انداخت. دقيق نمي دانم

آيا از راهپيمايي تاسوعا خاطره اي داريد؟
 

راهپيماييها را كلا به صورت مجموعه كار مي كرديم. پنج تا عكاس بوديم با پنج تا ماشين مي ر فتيم داخل راهپيمايي ها. با توجه به اينكه راهپيماييها بسيار سنگين بودند، مردم، ما را همراه با ماشين خاموش هل مي دادند. ما وقتي در خيابان انقلاب به طرف ميدان آزادي مي رفتيم، ماشين خاموش بود و جمعيت ماشين را حركت مي داد. اين خيلي شكل قشنگي داشت. امكان نداشت ما بتوانيم با ماشين روشن حركت كنيم. به اين دليل از ماشيني استفاده مي كرديم كه بتوانيم بالاي آن قرار بگيريم و براي عكاسي امكان مانور داشته باشد و راهپيماها زحمت اين كار را مي كشيدند خودشان ماشين را هل مي دادند و ما را تا جايي كه بايد مي رفتيم، مي بردند. راهپيماييها را مي شود گفت كه صد درصدشان را عكاسي كرديم.

از رويدادهاي پس از رفتن شاه و شاديهاي مردم، عكس انداخته ايد؟
 

بله، آن روزي كه شاه رفت از خانه آمدم بيرون، در خيابان انقلاب، دقيقا سمت چپم بانك ملي بود كه مردم ريختند آنجا و همه چيز را به هم ريختند.كافه اي سر خيابان ابوريحان بود كه مشروب فروشي بود، آنجا را به هم ريختند. عكس شاه را از اسكناسها درآورده و به جاي آن، عبارت «شاه رفت» را زده بودند. واقعا ابتكار به خرج داده بودند. به برف پاك کنهاي ماشينها گل زده و روبان بسته بودند. اين كارها در همه جاي شهر بود،ولي چون اغلب، تجمع راهپيمايان و تظاهرات حول حوش دانشگاه بود، من بيشتر دركوران كار قرار داشتم.

از همه اينها عكاسي كرديد؟
 

اينها را كلا عكاسي كردم و عكسهاي خيلي قشنگي از رفتن شاه دارم.

تا آمدن حضرت امام، آيا از چهره هاي انقلابي و از آن سو از چهره هاي رژيم عكس گرفتيد؟
 

بله، تمام آنها را گرفتيم.آقاي طالقاني كه از زندان آمدند بيرون، در منزلشان عكاسي كردم.

آنها را داريد؟
 

نه، چون براي روزنامه كار مي كردم. من اگر يك ميليون عكس گرفته باشم، فقط دويست، سيصد تا پيش خودم هست.

از آقاي طالقاني چيزي داريد؟
 

تنها عكسي كه از ايشان پيش خودم دارم، اولين نماز جمعه دانشگاه است. از مرحوم شهيدبهشتي هم در مجلس از سخنرانيها، عكاسي كردم. ما تقريبا همه جا بوديم، چون در اول انقلاب، مثل حالا روزنامه هاي زيادي نبودند. نهايتش سه تا روزنامه بود و ما بايد همه اتفاقات را پوشش مي داديم. اطلاعات و كيهان و آيندگان بودند. بايد همه جا مي بوديم. من از شهيد بهشتي، شهيد رجايي و مراسم احكام رياست جمهوريها و مجموعه سخنرانيها و مصاحبه هايشان عكاسي كرده ام، از مرحوم شهيدناطق نوري كه در راهپيماييها بود،عكس گرفتم.

از بختيار عكس گرفتيد؟
 

نه، يادم نمي آيد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 15